معنی بخش آلی خاک

حل جدول

لغت نامه دهخدا

آلی

آلی. [لی ی] (ع ص نسبی) منسوب به آلت.
- جسم آلی، جسمی مرکب از آلات که هر یک را منصبی جدا باشد.
- عضو آلی، هر عضو که اسم کل بر جزو آن صدق نکند. مقابل عضو غیرآلی یا عضو مفرد.
- مرض آلی، بیماری که متوجه عضوی آلی باشد:قولنج مرض آلی است.

آلی. (حامص) سرخی. سرخی نیم رنگ.

آلی. [لا] (ع ص) گوسفند بزرگ دنبه. کبش دنبه ناک. || مرد بزرگ سرین.


آلی بالی

آلی بالی. (اِ) آلوبالو. آلبالو. قراصیا. آلوی ابوعلی.


بخش بخش

بخش بخش. [ب َ ب َ] (اِ مرکب) پاره پاره. (غیاث اللغات) (آنندراج). حصه حصه و بهره بهره. (ناظم الاطباء).
- بخش بخش کردن، قسمت کردن. (ناظم الاطباء). تجزیه کردن. (یادداشت مؤلف).


حکمت آلی

حکمت آلی. [ح ِ م َ ت ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) منطق. میزان. علم المیزان. رجوع به حکمت شود.

فرهنگ معین

آلی

سرخی.2- سرخی نیم رنگ. [خوانش: (ص نسب.)]

منسوب به آلت، هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات، مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می پردازد. [خوانش: [ع.] (ص نسب.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آلی

ابزاری، نهادی

عربی به فارسی

آلی

دستگاه خودکار , خودکار , مربوط به ماشینهای خودکار , غیر ارادی , خودرو , مربوط به وسایل نقلیه خودرو , بسوی , سوی , بطرف , روبطرف , پیش , نزد , تا نسبت به , در , دربرابر , برحسب , مطابق , بنا بر , علا مت مصدر انگلیسی است

فرهنگ عمید

آلی

مربوط به اندام‌های موجود زنده،
دارای آلات، اجزا، یا اندام‌های متعدد،

فرهنگ فارسی هوشیار

آلی

گوسفند بزرگ دنبه وهر جسمی که دارای آلات متعدد باشد

معادل ابجد

بخش آلی خاک

1564

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری